استاد ماهر (دکتر قلب من) [فصل دوم] P{➋➌}
جیهوپ با دو خودشو رسوند به نامجون
ن..نامجون
نامی:بله؟چیشده چرا نفس نفس میزنی ..
هوپی:ج..جینهو
نامی:چی؟
هوپی:ج..جینهو ا..اومده
نامی:چی؟
جیهوپ بعد گفتن این این حرف سریع رفت
نامجون تازه ویندوزش بالا اومد و اونم رفت..
...
...
شوگا بعد اوردن وسایلش و معاینه جینهو، داروهای مورد نظرشو تزریق کرد و پیشش نشست ..
دستشو تو دستاش گرفت و اشکش جاری شد ، خیلی وقت بود که تنها فرشته روی زمینشو ندیده بود ، وقتی اون نبود مثل گای بود که بهش آب نمیدادن ، و فقط با اون رشد میکرد
نامی:ما بیرونیم
شوگا بدون نگاه سرشو تکون داد و اونا از اتاق خرج شدن
شوگا سرشو گذاشت رو سینه جینهو و هق هقاش شروع شد..
جینهو:/
از خواب بیدار شدم ،دور اطرافمو آنالیز کردم ، با دیدن اینکه اینجا اتاق خودمون باشه اشک تو چشمام جمع شد
بلند شدم و رفتم بیرون .. دلم واقعا برای اینجا تنگ شده بود ، سرم داشت گیج میرفت خواستم بیوفتم که دستی دور کمرم حلقه شد
کوک:مراقب باش آجی
جینهو با دیدن کوک اشکش درومده و سریع بغلش کرد
جینهو: دلم براتون تنگ شده بود
کوک هم با بغض گفت: خوشحالم که بالاخره اومدی..
شوگا:پس ما اینجا چقندریم؟
جینهو با صدای شوگا برگشت و سر جاش وایستاد ..
بعد چند ثانیه با قدمای تند خودشو به شوگا رسوند و لباشو گذاشت رو لباش شوگا و با ولع میبوسید
کوک از اونجا رفت تا اون دوتا تنها باشن
...
با نفس تنگی از هم جدا شدن ، جینهو شوگا رو محکم تو بغلش فشرد:
دلم برات تنگ شده بود
شوگا:خیلی بدی ، چرا این مدت نبودی ها؟*گريه*
جینهو چیزی نگفت ، یعنی چیزی برای گفتن نداشت..
شوگا:خوب بیا بریم پیش بقیه منتظرتن
جینهو:اوهوم
....
جینهو:سلام
پسرا با صدای جینهو برگشتن و سرپا شدن
نامی:سلام
جیمین سرشو پایین انداخت و سلامی زیر لب گفت
بعد سلام و احوالپرسی همه نشستن تا صحبت کنن
هوپی:زنداداش میدونم تو موقعیت خوبی نیستی ولی ..
جینهو: اوممم هر چی بخواین بهتون میگم ولی ..
شوگا:ولی چی؟
جینهو: ولی اول باید به حرف من گوش بدین
نامی:خوب بگو
جینهو: تهیونگ کجاست؟ مگه نجاتش ندادین؟
با این جمله جیمین با بغضی که داشت از جمعشون خارج شد و رفت بیرون ..
جینهو:چیشد؟
هوپی:اومممم تهیونگ..
شوگا:حالش خوبه
جینهو: کجاست؟؟
شوگا: تو اول بگو میخواستی چی بگی ..
جینهو:ر..راستش
هوپی: داری نگرانمون میکنی زنداداش بگو دیگه..
جینهو بغض کرد کرد سرشو انداخت پایین
کوک:چیزی شده؟
شوگا دستشو گذاشت رو کمد جینهو:
چیزی شده؟؟
جینهو:م..منو ببخش که اینو بهت میگم
شوگا:بگو دیگه ..
جینهو:م..من من حالم
این جمله سریع گفت و اشک چشاش جاری شد ، سریع بلند شد و رفت تو اتاق
...
ن..نامجون
نامی:بله؟چیشده چرا نفس نفس میزنی ..
هوپی:ج..جینهو
نامی:چی؟
هوپی:ج..جینهو ا..اومده
نامی:چی؟
جیهوپ بعد گفتن این این حرف سریع رفت
نامجون تازه ویندوزش بالا اومد و اونم رفت..
...
...
شوگا بعد اوردن وسایلش و معاینه جینهو، داروهای مورد نظرشو تزریق کرد و پیشش نشست ..
دستشو تو دستاش گرفت و اشکش جاری شد ، خیلی وقت بود که تنها فرشته روی زمینشو ندیده بود ، وقتی اون نبود مثل گای بود که بهش آب نمیدادن ، و فقط با اون رشد میکرد
نامی:ما بیرونیم
شوگا بدون نگاه سرشو تکون داد و اونا از اتاق خرج شدن
شوگا سرشو گذاشت رو سینه جینهو و هق هقاش شروع شد..
جینهو:/
از خواب بیدار شدم ،دور اطرافمو آنالیز کردم ، با دیدن اینکه اینجا اتاق خودمون باشه اشک تو چشمام جمع شد
بلند شدم و رفتم بیرون .. دلم واقعا برای اینجا تنگ شده بود ، سرم داشت گیج میرفت خواستم بیوفتم که دستی دور کمرم حلقه شد
کوک:مراقب باش آجی
جینهو با دیدن کوک اشکش درومده و سریع بغلش کرد
جینهو: دلم براتون تنگ شده بود
کوک هم با بغض گفت: خوشحالم که بالاخره اومدی..
شوگا:پس ما اینجا چقندریم؟
جینهو با صدای شوگا برگشت و سر جاش وایستاد ..
بعد چند ثانیه با قدمای تند خودشو به شوگا رسوند و لباشو گذاشت رو لباش شوگا و با ولع میبوسید
کوک از اونجا رفت تا اون دوتا تنها باشن
...
با نفس تنگی از هم جدا شدن ، جینهو شوگا رو محکم تو بغلش فشرد:
دلم برات تنگ شده بود
شوگا:خیلی بدی ، چرا این مدت نبودی ها؟*گريه*
جینهو چیزی نگفت ، یعنی چیزی برای گفتن نداشت..
شوگا:خوب بیا بریم پیش بقیه منتظرتن
جینهو:اوهوم
....
جینهو:سلام
پسرا با صدای جینهو برگشتن و سرپا شدن
نامی:سلام
جیمین سرشو پایین انداخت و سلامی زیر لب گفت
بعد سلام و احوالپرسی همه نشستن تا صحبت کنن
هوپی:زنداداش میدونم تو موقعیت خوبی نیستی ولی ..
جینهو: اوممم هر چی بخواین بهتون میگم ولی ..
شوگا:ولی چی؟
جینهو: ولی اول باید به حرف من گوش بدین
نامی:خوب بگو
جینهو: تهیونگ کجاست؟ مگه نجاتش ندادین؟
با این جمله جیمین با بغضی که داشت از جمعشون خارج شد و رفت بیرون ..
جینهو:چیشد؟
هوپی:اومممم تهیونگ..
شوگا:حالش خوبه
جینهو: کجاست؟؟
شوگا: تو اول بگو میخواستی چی بگی ..
جینهو:ر..راستش
هوپی: داری نگرانمون میکنی زنداداش بگو دیگه..
جینهو بغض کرد کرد سرشو انداخت پایین
کوک:چیزی شده؟
شوگا دستشو گذاشت رو کمد جینهو:
چیزی شده؟؟
جینهو:م..منو ببخش که اینو بهت میگم
شوگا:بگو دیگه ..
جینهو:م..من من حالم
این جمله سریع گفت و اشک چشاش جاری شد ، سریع بلند شد و رفت تو اتاق
...
۳۱.۶k
۲۰ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.